تو فکر میکنی من از بیخ بته استم؟ | - روزنامه هشت صبح
یادداشت: لویهجرگه اضطراری ماه جوزای سال ۱۳۸۱، یکی از رویدادهای مهم سیاسی ۱۵ سال اخیر است. در این لویهجرگه، حامد کرزی را بهریاست حکومت انتقالی برگزیدند و تغییراتی در کابینه اعمال شد. بهمناسبت فرارسیدن سال روز این رویداد، ترجمهی بخشی از کتاب خاطرات زلمی خلیلزاد، سفیر پیشین ایالات متحده در افغانستان را که به لویهجرگهی اضطراری سال ۱۳۸۱ اختصاص دارد، خدمتتان تقدیم میکنیم.
لویهجرگهی اضطراری، حادثهای جذاب و خیلی بااهمیت بود. وقتی نمایندگان این جرگهی بزرگ گردهم آمدند، کابل را هالهای از هیجان و خوشبینی فرا گرفت. این جرگه آیینهی تمامنمای جامعه چند فرهنگی افغانستان بود. دستارهای سفید، زرد و خاکستریِ برخی از نمایندگان، از دور پیدا بود. ملاهای ریشو، فرماندهان تنظیمی پکولدار و ازبکهای چپنپوش هم بخشی از لویهجرگه بودند. شمار دیگری از مردان قرهقولی بهسر کرده بودند. نوع پوشش نمایندگان زن نیز همسان نبود. برخی از آنان با لباس وطنی آمده بودند و برخی دیگر با لباس غربی. موهای شماری از آنان پوشیده بود و شماری دیگر روسری نداشتند. مردانی هم بودند که دریشیهای غربی پوشیده بودند. نمایندگان لویهجرگه به هویت قومی و زبانیشان –هویتی که آنان را ازهمدیگر متمایز میساخت- فخر میکردند. آنان به هویت ملیشان که همان افغانبودن است، نیز احساس تعلق محکم داشتند. این نمایندگان، گاهی خیلی آرام بحث میکردند و گاهی سروصدایشان بالا میشد.
شاهان افغانستان در قرن بیست، لویهجرگههای کامیاب و ناکام زیادی برگزار کردند. شاه امانالله در لویهجرگه سال ۱۹۲۰، نقاب از رخ ملکه ثریا برداشت تا حمایت لازم اجتماعی را برای مدرنسازی افغانستان جلب کند، اما این رفتار، نتیجهی عکس داد و خشم نمایندگان محافظهکار آن لویهجرگه را برانگیخت. لویهجرگه سال ۱۹۴۱، سیاست بیطرفی ظاهرشاه را در جنگ جهانی دوم، تایید کرد. لویهجرگه سال ۱۹۶۴ که آنهم در زمان ظاهرشاه برگزارشده بود، یک سری اصلاحات از جمله، انتخابات مستقیم، تشکیل پارلمان و نقش فعال زنان در سیاست کشور را به تصویب رساند.
افغانها انتظار داشتند، لویهجرگهی جون سال ۲۰۰۲ نقطه پایان رنجها و مشکلاتشان باشد. این لویهجرگه بیشتر به یک فستیوال شبیه بود تا یک گردهمآیی خشک سیاسی. آن زمان در کابل، هیچ سالونی برای برگزاری چنین همایشی وجود نداشت. اما این آلمانیها بودند که در آن زمان، به داد افغانها رسیدند. آنان یک خیمهی بزرگ را برای جلسات عمومی لویهجرگه و چند خیمه کوچک را برای برگزاری جلسههای مشورتی در عقب عمارت دانشگاه پولی تخنیک کابل، برپا کردند. ساحهای که خیمهها در آن برپا شده بود، به وسعت سه تا چهار میدان فوتبال بود.
مردم افغانستان نسبت به برگزاری لویهجرگه احساس خیلی خوب داشتند. من هیجان و امید مردم را به وضوح احساس میکردم. اما من این را هم میدانستم که حتا موفقیت کامل لویهجرگه اضطراری هم، سبب سرخوردگی این مردم میشد. آنان انتظارهای ناموجه و غیرواقعی از این جرگه داشتند. افغانها انتظار داشتند که با برگزاری لویهجرگه اضطراری، پیشرفت قابل ملاحظهای در امنیت سازی، وحدت ملی و دموکراسیسازی حاصل شود، اما هدف و دستورکار لویهجرگه این قدر بلندپروازنه نبود. هدف لویهجرگه، روی کارآرودن یک حکومت انتقالی بود. این حکومت انتقالی، باید دو وظیفهی مهم را اجرا میکرد، تدوین قانون اساسی جدید تا سال ۲۰۰۳ و برگزاری انتخابات سراسری در سال ۲۰۰۴٫
اما پیش از برگزاری لویهجرگه، باید دو مساله روشن میشد: یک، نقش سیاسی ظاهرشاه و دوم چگونگی تقسیم وزارتخانهها بین جناحهای سیاسی. دوام اختلاف روی این دو موضوع، سبب برگزارنشدن لویهجرگه میشد. اختلافها تا عصر روز پیش از برگزاری لویهجرگه دوام داشت. کرزی بهدلیل حرمتی که شاه سالخورده در کشورش داشت، احساس میکرد که ظاهرشاه میتواند نقش مثبتی در ایجاد اتحاد و اتفاق در افغانستان بازی کند. اما کرزی از برگشت مصطفی ظاهر، نواسهی ظاهرشاه نگران بود. کرزی تصور میکرد که مصطفی ظاهر برای سمت ریاست جمهوری {ریاست حکومت انتقالی}، خود را نامزد میکند و بخت خود را میآزماید. کرزی از من خواست تا این موضوع را با ظاهرشاه در میان بگذارم. من موضوع را با ظاهرشاه مطرح کردم. ظاهرشاه گفت او هم ترجیح میدهد که نواسهاش با کرزی رقابت نکند. اما شاه سابق نمیخواست در این مورد با صراحت با نواسهاش صحبت کند.
من ناوقت همان روز، با مصطفی ظاهر دیدم و اوضاع را برایش تشریح کردم. با زبان شیرین و خیلی صمیمی به او گفتم که اگر از رقابت با حامد کرزی دست بردارد، کرزی او را به یک پست مهم دیپلوماتیک منصوب میکند. مصطفی ظاهر پذیرفت و کرزی او را سفیر افغانستان در روم گماشت.
شاه سابق میخواست در نوروز سال ۱۳۸۱ خورشیدی {قبل از ۲۱ مارچ ۲۰۰۲} در کابل باشد. اما فهیم و قانونی به من گفتند که جان ظاهرشاه در خطر است و حکمتیار برای ترور او برنامهریزی کرده است. آنان {فهیم و قانونی} تمام معلومات استخباراتیشان را در بارهی برنامهریزی حکمتیار برای ترور ظاهرشاه، با من در میان گذاشتند. اما من تصور میکردم که فهیم و قانونی مبالغه میکنند. من گمان میکردم که مبالغه فهیم و قانونی در مورد برنامهریزی حکمتیار برای ترور ظاهرشاه، انگیزه سیاسی دارد و آنان میخواهند که برگشت ظاهرشاه را به عقب بیاندازند. برگشت ظاهرشاه از تبعید، میتوانست موضع پشتونها را در سطح کشور تقویت کند. ناگفته نماند که حکمتیار و پشتونهای طرفدارش، دشمنان قسمخوردهی ایتلاف شمال هستند.
بهرغم تحلیلی {در بارهی گزارش فهیم و قانونی در بارهی برنامهریزی حکمتیار برای ترور شاه} که داشتم، تهدید را جدی گرفتم و موضوع را به رییسجمهور بوش گزارش دادم. از رییسجمهور بوش خواستم که به سلویو بارلسکونی، نخستوزیر وقت ایتالیا زنگ بزند و از او بخواهد که زمان برگشت ظاهرشاه را به تاخیر بیاندازد. از رییسجمهور بوش همچنان خواستم که از نخستوزیر ایتالیا برای تامین امنیت ظاهر شاه در کابل، محافظان ایتالیایی درخواست کند. تهدیدی که متوجه جان ظاهرشاه بود، ایجاب چنین چیزی را میکرد. نمیتوانستیم به نیروهای ایتلاف شمال اعتماد کنیم و وظیفهی حفاظت از جان ظاهرشاه را به آنان بسپاریم. رییسجمهور بوش پیشنهادهای مرا پذیرفت. او که هیچ فرصتی را برای شوخی با من از دست نمیداد گفت «یعنی چی زلمی، میخواهی بهجای جمهوریت، سلطنت درست کنی؟»
بعدا دریافتم که گزارشها در بارهی حمله احتمالی به جان ظاهرشاه، دقیق بود. قانونی در۴ اپریل ۲۰۰۲ اعلام کرد وزارت داخله بمبی را که به هدف کشتن ظاهرشاه کارگذاشته شده بود، خنثا کرده است. او همچنان گفت که طرح یک کودتا برای براندازی حکومت موقت کرزی هم خنثا شد. نیروهای امنیتی افغانستان چند صد نفر را در کابل بازداشت کردند و به چندین ذخیرگاه اسلحه نیز دست یافتند. طراح این کودتا و بمبگذاری ظاهرا حکمتیار بود. حکمتیار در آن زمان به تازگی از ایران به افغانستان آمده بود.
برگشت ظاهر شاه به کابل، در آخر ماه اپریل ۲۰۰۲، رویداد مهم و بزرگی بود. جمعیت عظیمی برای استقبال ظاهر شاه از سراسر کشور به کابل آمده بود. در میان استقبال کنندگان، کسانی هم بودند که در کودتای ۱۹۷۳ علیه ظاهر شاه، نقش داشتند.
شمارش معکوس دقیقهها برای برگزاری لویهجرگه اضطراری آغاز شده بود که موضعگیری یکی از نزدیکان ظاهر شاه کار را خراب کرد. جنرال عبدالولی اعلام کرد که ظاهرشاه ریاست حکومت انتقالی را به عهده خواهد گرفت. کرزی و رهبران ایتلاف شمال شوکه شدند. من هم تعجب کردم. شاه سابق بارها به من و دیگران گفته بود که به دلیل کبر سن و وضعیت صحی نامناسب، از عهدهی وظیفهی سنگین ریاست دولت برآمده نمیتواند. رهبران ایتلاف شمال پس از موضعگیری سردار ولی در جمع خودشان گزینهی تحریم لویهجرگه اضطراری یا معرفی یک نامزد در برابر ظاهرشاه را مطرح کردند. فهیم تهدید کرد که اگر ظاهر شاه نامزد ریاست دولت انتقالی شود، او دست به اقدام نظامی علیه طرفداران شاه سابق میزند.
من به دیدار کرزی رفتم. او عصبی و خشمگین بود. یکی از همکارانش در را بست. تا تنها شدیم. کرزی شروع به غال مغال (قال مقال) کرد {سخنان تندی به آدرس شاه گفت}. من هیچوقت او را اینقدر عصبی ندیده بودم. کرزی همیشه حرمت ظاهر شاه را نگه میداشت، حتا در نشستهای خصوصی. کرزی به روم سفرکرده بود تا ظاهرشاه را در برگشت به کابل، همراهی کند. وقتی کرزی با عصبانیت گفت ظاهر شاه به او خیانت کرده، من شگفتزده شدم. من صبر کردم تا کرزی خشمش را با گفتن سخنان تند تخلیه کند، وقتی حرفهایش تمام شد به او گفتم «عصبانیتت را درک میکنم، اما هوش کنی که نزد دیگران از ظاهر شاه بدگویی نکنی، فراموشت نشود که بخشی از اعتبار سیاسی تو، از نزدیکیات با گروه روم ناشی میشود. من تصور نمیکنم که ظاهر شاه واقعا بخواهد که رییس دولت شود. خانوادهاش از او برای امتیازگیری و رسیدن بهقدرت استفاده میکنند.»
وقتی کرزی آرام شد، به او گفتم که همین موضعگیری سردار ولی میتواند فرصتی برای امتیازگیری از ایتلاف شمال باشد. کرزی گفت: «منظورت چیست؟» برایش گفتم که اگر میخواهد یکی از وزارت خانههای کلیدی امنیتی را از ایتلاف شمال بگیرد، باید فرصت را از دست ندهد. به او گفتم نامزدشدن ظاهرشاه برای ریاست حکومت انتقالی برای ایتلاف شمال، غیرقابل قبول است و آنان حتما در بدل نامزد نشدن ظاهرشاه حاضر به امتیازدهی هستند. چشمان کرزی برق زد و قانع شد که این بهترین فرصت است.
ساعت ده شب، ارگ را ترک کردم و به ظاهر شاه زنگ زدم. دستیار پادشاه پیشین، وقت ملاقاتم را با ظاهر شاه قبل از ظهر فردا تنظیم کرد. ساعت ۱۱ پیش از ظهر، به اتاق خواب ظاهرشاه رهنمایی شدم. دیوارهای آبیرنگ و پنجرهای که بهسمت باغ باز میشد، نمای قشنگی به اتاق بخشیده بود. عکسهای خانوادگی در میزی که روبهروی تخت گذاشته شده بود، قرارداشت. شاه سابق تازه بیدار شده بود و هنوز لباس خواب بر تن داشت. سه چوکی در اتاق گذاشته شده بود، من روی یک چوکی نشستم، اما دستیار ظاهر شاه ایستاده بود. خطاب به شاه سابق گفتم که «جناب اعلیحضرت، موضوع از چه قرار است، مگر تصمیم خود را تغییرداده اید؟» ظاهر شاه گفت به آنچه که قبلا گفته پابند است. او گفت سن او تقاضا نمیکند که رییس دولت باشد. او اعضای خانوادهی خود را ملامت کرد و گفت آنان شایعه پخش میکنند. ظاهرشاه گفت به نقش سمبولیک قانع است و میخواهد بهعنوان پدر ملت شناخته شود. همین موضوع را در روم هم برای من گفته بود و حالا یک بار دیگر آن را تکرار کرد. من به شاه سابق گفتم که بهتر است که در یک نشست مشترک خبری با حامد کرزی ظاهر شود و این موضعش را رسما اعلام کند. ظاهرشاه پیشنهادم را قبول کرد.
من دوباره به ارگ رفتم تا کرزی را ببینم. کرزی با نگرانی در اتاق قدم میزد و منتظر خبر من بود. وقتی از ملاقات خود با ظاهرشاه برایش گزارش دادم، چشمانش از خوشی برق زد. بعد من و کرزی روی چگونگی برگزاری لویهجرگه اضطراری تمرکز کردیم. به کرزی گفتم که باید با ایتلاف شمال گپ بزنیم.
ایتلاف شمال حاضر نبود حتا یکی از وزارت خانههای کلیدی امنیتی را رها کند. پیشنهاد من این بود که در بدل انصراف ظاهر شاه از نامزدی برای ریاست حکومت انتقالی، ایتلاف شمال باید لقب بابای ملت را برای شاه سابق منظور کند و از یک وزارتخانهی امنیتی بگذرد. واقعبینانه این بود که ایتلاف شمال وزارت داخله را واگذار میکرد. فهیم قدرتمندتر از آن بود که کسی بتواند او را از سمت وزارت دفاع برکنار کند. برکناری عبدالله هم مورد نداشت، به دلیل اینکه او سمت امنیتی نداشت و وزیر خارجه بود. تنها گزینهی قابل اجرا، این بود که قانونی از سمت وزارت داخله کنار برود و این وزارت را به یک پشتونتبار واگذار کند. ایتلاف شمال با اکراه این پیشنهاد را پذیرفت.
مذاکرهی کرزی با ایتلاف شمال در مورد نقش قانونی در حکومت انتقالی، به بن بست رسید. قانونی در روز اول لویهجرگه اضطراری یک سخنرانی کرد. قانونی در این سخنرانی گفت آماده است با در نظرداشت مصلحتهای کلان ملی، از سمتش بهعنوان وزیرداخله کنار برود.اما این ظاهر قضیه بود. قانونی در جلسات پشت درهای بسته، خشمگین به نظر میرسید و از برکناریاش بهشدت ناراضی بود. قانونی خیلی باهوش و سختکوش است. روشن بود که او در حکومت انتقالی، نقش اساسی خواهد داشت. نیاز بود که سمت مهم دیگر، برای او در نظر گرفته شود.
در روز آخر لویهجرگه اضطراری، کرزی نام ۱۳ عضو کابینهی حکومت انتقالی را اعلام کرد. شش تن آنان پشتون تبار بودند.تاجمحمد وردک پشتونتبار هم بهحیث وزیر جدید داخله به لویهجرگه معرفی شد. کرزی بانو سهیلا صدیقی، طبیب نظامی را در سمت وزارت صحت عامه ابقا کرد. وقتی کرزی در حال اعلام نامهای اعضای کابینهاش بود، برخی از نمایندگان فریاد میزدند که به «قانونی کدام وزارت رسیده؟» تصور میشد که کرزی پاسخ روشن به این سوال ندهد.اما او که زیرتاثیر احساسات نمایندگان رفته بود، گفت «قانونی باید وزیر معارف باشد».
قانونی که در قطار اول نشسته بود، نگاهش را به کرزی دوخت و صدا کرد که در معارف تخصص ندارد و این وزارت را نمیخواهد. بهدلیل سروصدای نمایندگان، روشن نبود که کرزی صدای قانونی را میشنود یا نه. اما کرزی خطاب به نمایندگان گفت که قانونی سمت وزارت معارف را پذیرفته است. قانونی که بسیاربه خشم آمده بود، تلاش کرد از جایش بلند شود، او چنان خشمگین بود که تصور میشد، میخواهد به کرزی حملهی فزیکی کند. خوشبختانه که عبدالله در کنار او نشسته بود. عبدالله از بازوی قانونی گرفت و او را سرجایش نشاند. قانونی بهدلیل این که دارای معلولیت است، نمیتواند حتا موقعی که خشمگین است بدود، یا تُند تُند راه برود. به همین علت بود که عبدالله توانست او را کنترول کند. قانونی که ناگزیرشده بود سرجایش بنشیند، سر کرزی داد زد، به لباسش اهانت کرد، او را مایهی ننگ افغانستان خواند و به کرزی یادآوری کرد که بدون ایتلاف شمال، چیزی نیست. کرزی هم با شتاب ختم جلسه را اعلام کرد.
قانونی انگشتش را به سوی من گرفت و گفت: «توفکر میکنی تنها فهیم بدمعاش است؟ حالا نشانت میدهم که بدمعاش اصلی کیست؟» من برایش گفتم: «تو فکر میکنی من از بیخ بته استم که اینگونه مرا اِخطار میدهی؟ متوجه باشی که هرکارت پیامد دارد، باید منطقی باشی.» فردای آن روز، آوازهی یک کودتای قریبالوقوع در کابل پخش شد.
قانونی هنوز هم بر وزارت داخله فرمان میراند. وزارتی که زیر سلطه تاجیکها بود. نیروی پولیس به دستورقانونی راههای منتهی به وزارت داخله را بسته بودند. سربازان مجهز با راکتانداز و پولیسهای مجهز با افزار ضدشورش، در کنار در ورودی وزارت داخله ایستاده بودند، تا از ورود تاجمحمد وردک وزیر جدید امور داخله، به قرارگاه این وزارت جلوگیری کنند.
هواپیماهای جنگی امریکا و نیروهای بینالمللی به محل فرستاده شدند تا از بروز خشونت احتمالی جلو گیری شود. - Read More
- نویسنده: زلمی خلیلزاد، نماینده، 149- 141 - برگردان: فردوس کاوش
0 Comments:
Post a Comment
<< Home