شهر کابل از چشم یک نقاش -- bbc.co.uk/persian
تهمینه تومیریس نقاش افغان مقیم تهران، سالها است که در ایران مهاجر است. او که اخیرا برای برگزاری نمایشگاهی از نقاشی هایش به کابل رفته بود، در مطلبی که برای سایت فارسی بیبیسی فرستاده، دریافت هایش از این شهر را نوشته است.
اما کابل، کابل شهر نیمه تاریک و نیمه روشن، شهری که همه چیز به وفور در آن یافت میشود از مد و فشن تا فقر و بیچارگی، شهری که هم زندگی آنجا ارزش مییابد و هم ارزش اش را از دست میدهد.
زمانی که یک دختر مجرد و تنها باشی استقبال ها از همان میدان هوایی شروع میشوند، پیاده هایی که میخواهند کمک کنند تا بکس هایت را ببرند، پلیس بازرسی پاسپورت که با لبخند به تو خوش آمد میگوید و میخواهد خودی نشان دهد.
زمانی که وارد شهر میشوی همه نگاه ها به سمت ات کشیده میشوند، چون یک دختر هستی، طرز لباس پوشیدنت نشان میدهد تازه وارد آن شهر شده ای و مردم آنجا آنقدر تیزبین هستند که زود متوجه ظاهر زن ها میشوند.
تا به خودت می آیی که از آن نگاه های پرسشگر فرار کنی خود را میان چند کودک زیبا میبینی، آنچنان زیبا که اگر شاید آن لباس های چرک و ژنده در تن شان نباشد هیچ فرقی با آن کودکان زیبای چشم آبی اروپایی ندارند تنها با چند تفاوت، که من چشم های سبز وحشی را بیشتر دیدم و چقدر دوستشان داشتم، دخترکان و پسرکانی که چون آهوان بی پروا خیابان های سرد و خاکی کابل را پرسه میزنند و برای نان چاشت یا شب طوری دست شان را دراز میکنند که آدم مرگ را به جای خون در رگانش حس میکند.
درست زمانی که تازه واردهایی مثل من سعی میکنند دنبال رستوران های تمیز و لوکس باشند تا غذای بهداشتی بخورند، عده زیادی در آن شهر با پای برهنه و دستان آلوده در سطل زباله های شهر دنبال غذا میگردند، بارها با خودم گفتم چه کسی مقصر است؟ من که به دنبال جاهای تمیز میگردم تا از مریضی و آلودگی در امان باشم یا کودکانی که شکم شان را با زباله های تمیز جامعه کوچک اعیانی آنجا سیر میکنند؟
آنقدر چیزهای متفاوت برای دیدن است که آدم گیج میشود، کابل پر است از زنان و مردان روشن فکر، از جوانانی که عاشق هنر هستند، از کودکان زیبایی که گدایی شغل شان است، از فروشگاه هایی که سعی میکنند جدیدترین مد روز ترکیه و غرب و اروپا را به مردم یادآوری کنند. از سویی هم کابل شهر خاموشی است که اگر گوش تیز کنیم فریاد است و فریاد است و فریاد.
کابل چیزهای حیرت انگیز دیگری هم دارد، روز افتتاحیه نمایشگاه جماعتی آمدند که غافلگیرم کردند، دلگرم شدم، با خود گفتم زندگی اینجا وحشی تر از آن است که بشود پیشبینی اش کرد، زندگی را باید در جایی جستجو کرد که همه به خاطر مرگ از آنجا می گریزند، زندگی به طرز وحشتناکی در کابل جریان دارد.
کابل شهری است با ویترینی از زشتی ها و زیبایی ها، دو چیز آنجا بی داد میکند، یکی فقر و بیچارگی و دیگر مردمانی که میخواهند به دنیا بفهمانند که خوشبخت اند.
کابل خانه نا امن من است ولی تنها جایی بود که بعد از سالها آرامش را آنجا یافتم، در خیابان های خاکی اش، در چهره مردمان خسته اش، در پاهای برهنه کودکانی که سرما و سوز را به تمسخر گرفته اند و گرمی وجود خودشان را با هر قدم به خیابان های ترک برداشته و خسته آنجا تزریق میکنند.
کابل هر چقدر هم که آرامش را از دیگران بگیرد برای من که به جستجوی هزاران سوال آنجا رفته بودم آرامش داد و فرصتی که دوباره باید بروم و از دل تاریک کابل هر آنچه میخواهم بیرون بکشم. Read More
0 Comments:
Post a Comment
<< Home